آرشاویر

نوشته‌های محمد علی بخشی پور

حیات


روایتی از متفاوت ترین نیمه شعبان عمرم
 


یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ
الروم ﴿۱۹
توی راه، فکر می‌کردم که طبق معمول، این ساعت را باید سر سفره شام می‌نشستم یا حتی اگر به روال هرساله باشد، شب نیمه شعبان را باید در هیئتی، مسجدی یا جشن خیابانی‌ای باشم. صدای بلند آهنگ عربی شادی که راننده گذاشته بود هم رشته افکارم را پاره نمی‌کرد اما خرابی جاده گاه‌وبی‌گاه من را از هزارتوی خیالم بیرون می‌کشید. در روزهایی که بیشتر مردم در خانه نشسته‌اند، قرعه به نام من افتاد که دوربین تلفن همراهم را روی حالت ضبط بگذارم و اتفاقاتی که در شهر می‌گذشت را روایت کنم.
ساعت سه و نیم ظهر بود که تلفن همراهم زنگ خورد. خانم دسمی مسئول قرارگاه خواهران بقیه الله (عج) پشت خط بود. اول خیال کردم تصاویری که دو روز پیش، از کارگاه خیاطی جهادیشان گرفته بودم را می‌خواهد. جواب که دادم، انگار موضوع فرق می‌کرد. - ...آقای علی‌بخشی، امشب به مناسبت میلاد آقا امام زمان(عج) داریم میریم منطقه عین دو که بین مردم محرومی که شناسایی کردیم، بسته معیشتی و ضدعفونی تقسیم کنیم، خواستیم خبر بدیم که اگر شما هم خواستید، تشریف بیارید.
- خیلی خوشحال میشم. حتما ان‌شاءالله خدمت می‌رسم. - ...
- ....
فاصله کم بود اما هرچه از شهر دورتر می‌شدیم، چاله‌های جاده بیشتر می‌شدند. انگار نشان دهنده فاصله با شهر همین چاله-چوله‌های جاده بودند. نور خیابان‌ها، رفته‌رفته به تاریکی می‌رفت.
جلوی اولین خانه که ایستادیم دوربین تلفنم را روی ضبط گذاشتم و عقب ایستادم. از زاویه‌ای که صورت صاحب‌خانه دیده نشود، شروع کردم به فیلمبرداری. دوربینم از چشم‌هایم پرسوتر بود. خانم دسمی و همراه همیشگی‌اش، خانم سودانی، شروع کردند به عربی صحبت کردن با زنی که شنیدم سرپرست دو فرزندش است: «اینا هدیه میلاد امام زمانه که آوردیم خدمت شما. دعا کنید ان‌شاءالله ظهور ...» بقیه‌اش را درست نفهمیدم. فقط صدای تشکر می‌آمد.
هنوز سرگرم خانه اول بودیم که یک پسر جوان جلو آمد و گفت: «سلام، برای کمک اومدید؟ دو تا پیرزن تهِ همین کوچه‌ن که خیلی نیاز به کمک دارن. خودتون بیاید ببینید.» جوان پیش ما راه افتاد و ما پشت او.
وارد خانه پیرزن‌ها که شدیم فهمیدیم تنها خانه دو پیرزن نیست.

 همسایه راهرویی ما را به 3 اتاق دوره ساز می‌رساند که هرکدام مخصوص یک خانواده چند نفره بود. یکی از اتاق‌ها هم پیرزن‌ها را در خودش جای می‌داد. هراتاق یک قالی تکه‌تکه شده موریانه زده قدیمی داشت، بدون هیچ چیز دیگری. سقف اتاق پیرزن‌ها شدیدا ریزش کرده بود و دیگر جایی برای زندگی نمی‌ماند. تحمل بیش از این ماندن را نداشتم. اگر دوربینم وظیفه ضبط نداشت و اصرار نمی‌کردند، داخل نمی-رفتم.
به حیاط که برگشتم، بقیه هم آمدند بیرون. یکی از پیرزن‌ها مچم را گرفت و به سمت تانکر زنگ‌زده خانه برد. عربی صحبت می‌کرد. دست و پاشکسته فهمیدم که دارد درباره آب حرف می‌زند. خانم دسمی که رسید برایم حرفه‌هایش را ترجمه کرد: «میگه تانکر آبمون خراب شده، از بس زنگ زده روش پریده، مجبورم روش چوب بذارم.» همان چیزی که اسمش را تانکر گذاشته بودند، همه‌اش تکه‌تکه شده بود؛ پر از جلبک، ماسه و عفونت، طوری‌که آبش به زردی می‌زد.
از خانه پیرزن‌ها که بیرون آمدم، دیگر نیازی نداشتم تا به خانه بعدی بروم. خانه خانواده هشت نفری که سه نفر نابینا داشتند و بدون فرش، لامپ و حتی پنکه در هوای خرماپز اهواز زندگی می‌کردند. حتی نیاز به دیدن خانه زن و شوهری که در ضایعاتی یک اتاق برای زندگی ساخته بودند هم نداشتم. همین‌طور چندین خانه‌ دیگری که دل سنگ را آب می‌کرد. شکسته بودم. مرده بودم و حیات دیگری بعد از مرگ به سراغم آمد؛ حیاتی پر از درد که ابهت دنیای قبلی‌ام را در مقابلم شکست.
عقربه‌ها مسابقه رسیدن به نیمه‌شب را تمام کرده بودند که به خانه رسیدم. سفره شام در خانه پر از آسایشم انتظارم را می‌کشید اما لقمه‌ها برای گلویم خیلی خشک بودند و سنگین. چند تکه بیشتر از گلویم پایین نرفت. شام سختی بود. آن شب بهترین نیمه‌شعبان و سخت‌ترین شام عمرم را سپری کردم.

 

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • سه شنبه ۲۷ خرداد ۹۹

    مناجات دلبرانه

    عزیز من! خوبِ همیشه محبوب من‌! پدرانم تو را به ذکر خوانده­اند و مادرانم به اشک. پدران به زیر لب­ها، همیشگی و مادران به قرص صورت، دمادم. ما که به یقین از آن‌­ها عاشقتریم، رو اگر به جا‌نب­ات نمی­کنیم نه از بی­محبتی­ست که محبتت را در الست در کاسه­های شرابمان ریختی. دخترکی نوجوانیم که محبت­های جلب­کننده عاشق‌اش را عاشق است و دوام این محبت­‌های نازکشانه چیست جز دوام رویگردانی؟

    چه رویاهایی که با تو نبافته‌­ایم. چه شب‌ها که به خیال دست­‌های تو که دست نوازش بر موهای خود نبرده‌­ایم و چه مومنانه تو را به بهترین نام‌­هایت نخوانده‌­ایم؛ بی‌­صدا، در دل.

    اسیر اگر اسیر  باشد، پابند زلف پرگره توست و اِلا بند جز تو، که بند نیست، گرفتاری است و لفظ گرفتار را چه نیاز به بیش از گرفتار؟

    سریع‌­ترینِ در عاشقی و دوستی! همیشگی‌­ترینِ در خوبی! خوبِ همیشه محبوب من! فکرهایمان پیوسته در خیال توست، قلب‌­هایمان به جانب توست و امیدمان تویی، خیره‌­سری­‌هایمان را به نوجوانی‌مان و به مردانگی‌­ات ببخش.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹

    پیغمبران باران

    به پاس اولین سالروز ازدواجمان:


    زبان چه باید بگوید؟ قلم چه را حکایت کند؟ بدون آن‌که چشم‌هایم خیره شوند و مات و دست‌ودهانم از حرکت بایستند. روح پر از تشویش اضطراب زده‌ام را آرامی و سرمای دست‌‌هایم را گرما.
    سهم تو از من تیمار زخم‌هایی بوده که به نهایت باورهایم دوست می‌دارمشان. گرچه در باور دخترانهء رویاهایت قهقهه‌های میان دشت‌ها را به تصویر می‌‌کشیدی اما اکنون زیبانقاشِ بی‌قراری‌های زنانه شده‌ای.
    اگر نجیبانه‌ با سلاح لبخند به پیکار لحظات اندوه نمی‌رفتی، عاشقت چگونه بغض رویاهایی که برایت در سر داشت را می‌شکست؟ کدام شرم می‌توانست آرایش مردانه‌ای از عذر تقصیر را به تصویر بکشد؟
    بانوی من! از تلخی‌های سوار زخم‌برداشته‌ات بگذر. چاره‌ای نیست جز خو کردن به مبارزه. ما پیغمبران بارانیم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۹

    لبخند

     

    بیزارم برادر!
    از کسانی که مزدورانه لبخند می‌زدند تا از پس آن چیزی بگیرند.
    از آن‌ها که با خنده‌های تقلبی‌شان شک را به بازار محبت انداخته‌اند.
    مشتری کدام لبخند است که در مومنانه و مهربانانه‌ترینِ آن‌ها به شک نیفتد؟
    رونق بازار را خنده‌های محبانه گرفته‌اند، لبخندهای تقلبی ارزان قیمت.
    لبخند بزن برادر
    از روی محبت نه از ریا و فریبکاری
    که متعفن‌ترین بوها از ریا و تظاهر به پاخاسته‌است

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۹

    ریحانه‌ها

    متنی در اینستاگرام توسط شخصی نوشته شد که لازم دیدم جوابی برای آن در حمایت از دختران سرزمینم داشته باشم.

     

    کلمه نه! حرف....
    خواهران بزرگ. یک پا جلوتران از آقایان. حافظان میراث زهرا. زینبی‌ها‌‌. کنترل نشوندگان عرصه‌های سخت. وارثان لالایی‌های رستم‌ساز. بازیگران نقش اصلی انقلاب خمینی. خمینیست‌های به وقت مبارزه جسور. مادرانه‌ها، خواهرانه‌های پشت جبهه. دوزندگان لباس رزم. دل‌های بی‌قرار پشت سرباز وطن. معلم‌های مهربان بابا آب داد. ریحانه‌های پدر، رفیق و غم‌خوارهای برادر. از برهای کتاب منهای فقر. اهالی فلسفه. برهم زنندگان نقشه‌های ضد خانواده آمریکا. خوش‌ذوق‌های اهل شعر. نویسندگان داستان‌های لطیف. نمونه‌های عینی ما با فساد مشکل داریم نه با سینما. کافه روندگان باحیا. هنرمندان طراحی و چیدمان. خوش‌سلیقه‌های انتخاب کننده حجاب برتر. خوشبوهای خانه و متکبرهای بیرون از خانه. متوسلین به شهید گمنام به جای جاستین بیبر. طرفداران مداحی‌های حاج محمود به جای انریکه. اشداء علی الکفار. رحماء بینهم. بی اعتناهای به چرندیات تمسخرکننده‌ها. دلتنگ‌های کربلا و مشهد. زنندگان پیکسل زهرایی‌ام روی کیف. ناموس‌های مملکت شیعه. همسنگران مسلمان عدالتخواهتربیت‌کننده‌هایِ نسل زهرایی ملت. تا شما هستید، خیالمان راحت است.


    دختران بزرگ

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۹۹

    نگاه ناامیدی

     

    نشسته‌ای روی سینه‌ی بغضم 

    به مذاکره نشسته‌ام با تو

     با التماس چشم‌هایم تا انفجار

     فکر می‌کنم به غرق شدن

     دست‌وپا زدن‌هایم زیرِ فشار

     ونگاهِ ناامیدی به سقف

     به بی‌رحمی‌ات 

    دارم خفه می‌شوم

     و هیچ‌کس 

    جز تو را

    -همه از اینجا رفته‌اند- راندمشان برای تو.

     

    "آرشاویر"

     
  • ۰ پسندیدم
  • ۶ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • پنجشنبه ۵ آذر ۹۴

    "آهواره"


    آه بخوان نام مرا
    زمانی که سقوط کرده‌ام
    به سراشیبی سکوت
    و تو را
    بر لبان چسب خورده‌ام 
    نمی‌خوانم
    و گوشهء قحطی زدهء چشمم را
    می‌نشانم
    به دیواره افسوس
    □□□
    آرشاویر نه!
    مرا آقای آه بخوان
    وقتی که پوشیده‌ام 
    رخت سیاه درد را
    و نقش بسته روی لبانم
    آرایش مردانهء سکوت...
    □□

    مرا نخوان 
    جوابت نمی‌دهم
    چه بگویم
    که همچنان لای غرور خسته‌ام
    پنهان شوند
    ضجه‌های زخم خورده؟

    مرا نخوان 
    که نمی‌دهم جوابت را... !

     

    محمد علی‌بخشی پور   "آرشاویر"

    110

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • سه شنبه ۳ آذر ۹۴

    خلیل

     

     

    تبر به دوش آمدی به جنگ واژگان من

    خوش آمدی به دفترم، خلیل مهربان من!

     

    مرا نکرده ای جدا ز خود که با تو بودنم

    به شور می کشد مرا، ای تو عزیز جان من!

     

    کلام من برای تو سکوت محض می شود

    دلیل لکنتم تویی، همیشه بر زبان من!

     

    بگو چگونه داغ تو به شهر قلب می رود

    شراره های درد را می فکند به جان من

     

    جهان  بدون تو پر از شراره های مرگ شد

    چه دود ها که می رود به چشم آسمان من

     

    بیا ز اشک های ما، ز گریه های هر شبت

    بگیر داغ کوچه را، غریب روضه خوان من

     

    آرشاویر(محمد علی بخشی پور)

    پنجره

     

  • ۲ پسندیدم
  • ۱۱ نظر
    • محمد علی بخشی پور(آرشاویر)
    • پنجشنبه ۱۴ خرداد ۹۴